- Assalouyeh News – پایگاه خبری شهرستان عسلویه - https://assalouyehnews.ir -

پیرترین شهروند عسلویه: شرکت نفت کشاورزی را تعطیل کرد

“عسلویه نیوز” پیرترین ساکن عسلویه با تاکید بر اینکه رئیس شرکت ملی نفت ایران (احمد قلعه بانی) را نمی شناسم، گفت: روزگاری در عسلویه گندم و پیاز و گوجه می کاشتیم، نخل خرما داشتیم، الان هیچ کدام از این زمین‌ها نیست همه کشاورزی رو ول کردند و در شرکت نفت کار می‌کنند. [1]

به گزارش خبرنگار “عسلویه نیوز”چند روزی به دنبال مسن ترین شهروند عسلویه بودیم. جستجوها به بخشداری ختم شد. حسن راشدی معاون بخشدار با رویی گشاده، دو نفر را معرفی کرد و می گوید طبق آمار موجود، ”طالب دریایی“ مسن ترین ساکن عسلویه است؛ اما پیش از وی ”محمد آزادی“ (معروف به بوخلف) با ۱۰۰ سال سن مسن ترین بود. از بخشداری همراه با عکاس و آقای جابری که کار ترجمه را انجام داد، به سراغ طالب دریایی در گوشه‌ای از پایتخت انرژی خلیج فارس رفتیم؛ زمان نزدیک به ظهر است، در انتهای کوچه ای با درخت بزرگ انجیر معابد و استقبالی گرم از طالب دریایی…

– آقای دریایی چند سالتونه؟
بیش از ۸۰ سال

– چند ساله شناسنامه گرفتید؟
نمی دونم. قبلاً شناسنامه نداشتم. شناسنامه المثنی بود، اول یک کارت بهمون داده بودند بعداً شناسنامه دادند. الان شناسنامه ام دست پسرم است.

– سربازی رفتید؟
نه سربازی نرفتم. می خواستم سربازی برم ولی هربار می رفتم و برمی گشتم، می گفتند لیست سربازی پر شده. اون موقع یک سال کویت بودم، یک سال بحرین و هر بار برمی گشتم می گفتند بروید کار کنید بعداً بیایید، تا اینکه دوره سربازی من گذشت؛ خلاص.

– چند سال کویت بودید؟
زیاد اونجا نمی موندم، رفت و آمد می کردم. ۶-۵ ماه در سال اونجا بودم و برمی گشتم.

– از چند سالگی مسافرت می رفتید؟
تقریباً از سی سالگی

– شغلتان چی بود؟
قبلاً برای کارگری در خطوط لوله به قطر می رفتم. مثل کارمندان اداره تا ۱۲ کار می کردیم، اونجا غذا می خوردیم، بعد می آمدیم خانه.

– آنجا کارمند شرکت نفت بودید؟
نه کارمند نفت نبودم، وابسته به یک شرکت پیمانکاری بودیم. یک مدت اونجا بودم و بعد برمی گشتم ایران.

– وقتی ایران بودید کار می کردید؟
نه، کار نمی کردم. در کنار خانواده بودم و استراحت می کردم.

– چند سال به این شکل کار کردید؟
۴۰ سال.

– حقوقتان را با پول عربی می گرفتید؟ چقدر می گرفتید؟
بله. حدوداَ چهل سال پیش ماهی ۴ ریال می گرفتم.

– از حقوقتان راضی بودید؟
بله حقوقمان خوب بود و من راضی بودم.

– آخرین حقوقتان چقدر بود؟
آخرین باری که به ایران آمدم همسرم مریض شد، دو ماه اینجا بودم. وقتی برگشتم به خاطر زنم یک مقدار به من پول دادند ولی یادم نیست که چقدر حقوق گرفتم.

– چند تا بچه دارید؟
دو تا دختر و یک پسر.

– چند تا زن دارید؟
من سه بار ازدواج کردم. بعد از فوت همسر اول، همسر دوم اختیار کردم و بعد از فوت ایشان همسر دیگری.

-از هر سه زن، فقط سه بچه دارید؟
بچه ها از همسر سوم است. از همسر اول و دومم بچه ای ندارم.

– بچه هایتان چه شغلی دارند؟
دو تا دخترم خانه دار هستند، پسرم هم در درمانگاه منطقه ویژه کار می کند.

– اولین بار در چند سالگی ازدواج کردید؟
سی سالگی

– ازدواج هایتان فامیلی بود؟
همسر اولم فامیل بود، ولی دو تای بعدی غریبه بودند.

– همسرانتان ایرانی بودند یا عرب؟
ایرانی بودند.

– همسرانتان را خودتان انتخاب می کردید یا پدر و مادرتان؟
چون پدر و مادرم در قید حیات نبودند، خودم انتخاب کردم.

– از عروسی تان چیزی یادتان میاید برایمان تعریف کنید؟
(می خندد) فقط طبق سنت قدیم نی انبان داشتیم و همه در خیابان دستمال می زدند.

– یادتون میاد لباس عروس چه رنگی بود؟
(بلند می خندد) نه یادم نمیاد.

– در عروسی های قدیم چه غذاهایی درست می کردند؟
در عروسی ها برنج و خورشت یا حلیم. مردم منطقه غذایشان بییشتر برنج و نان بود.

– چند روز عروسی می گرفتید؟
دو روز.

– شما به کدوم کشورهای عربی سفر کردید؟
قطر، کویت، بحرین.

– در داخل ایران به کجاها سفر کردید؟
شیراز و آبادان.

– تا به حال به تهران رفتید؟
نه.

– اون موقع ها فکر می کردید شرکت نفت به این منطقه بیاد؟
نه، کی می دونست؟

– اولین باری که شرکت وارد این منطقه شد یادتون میاد؟
یادم نمیاد.

– از آمدن شرکت به این منطقه راضی هستید؟
نه، کار زیادی در منطقه انجام ندادند.

– برای بچه هاتون چی؟
فقط پسرم در شرکت مشغول شده است.

– به نظرتان مردم تغییری نکردند؟
تغییر کردند، خیلی هم تغییر کردند.

– این تغییرات خوب بوده یا بد؟
نه، نه، خوب نبوده. دوره زمانه الان مثل قبل نیست و خیلی تغییر کرده. قبلاَ خیلی بهتر بود. اگر کسی مریض می شد دورش می نشستند و تنهایش نمی گذاشتند، ولی الان اینطور نیست. الان همه کنج خانه نشستند و بیرون نمی آیند. زمانی از حال هم باخبر می شوند که شخص از دنیا رفته و از مسجد می گویند فلان کس مرد. الان هم که من افتادم، کسی نمی پرسد که حالت چطور است؟ کارم اینه که یک کم می رم بیرون اتاق و دوباره برمی گردم.

– مگه پسرتان پرستار نیست؟
بچه هایم در حق من کوتاهی نمی کنند، بچه هام را روی سرم می گذارم. پسرم همین جا زندگی می کند، کنار همین خانه.

– زمانی که شرکت نفت وارد این منطقه نشده بود، عسلویه چه شکلی بود؟
قبلاً یک روستای ساده بود و کار مردم فقط در دریا بود.

– کشاورزی هم داشتید؟
بله، گندم و پیاز و گوجه می کاشتیم و نخل خرما داشتیم. الان هیچ کدام از این زمین ها نیست. همه کشاورزی رو ول کردند و در شرکت نفت کار می کنند.

– دوست داشتید شرکت وارد منطقه نشده بود و هنوز مردم کشاورزی می کردند؟
خوب میشد اگه اینطور بود. هی… (با خنده)، همه رو زیر و رو کردند.

– اگر شرکت نبود، دکتر هم نبود، ماشین هم نبود، آن وقت چه کار می کردید؟
نسبت به قبل وسیله نقلیه و دکتر خوب است، ولی کلاً نه. الان با ماشین یک ساعته تا شیراز می رویم قبلاَ با چارپا می رفتیم و سه تا چهار روز در راه بودیم. زن و بچه را هیچ وقت نمی بردیم مگر اینکه مریض شده باشند.

– شرکت نفت برای شما چه کار کرده؟
شرکت برای کسانی که توش کار می کنند خوبه، ما زمین و خونه نداشتیم که بفروشیم برامون خوب باشه.

– می دونید رئیس شرکت نفت در منطقه کیه؟
نه.

– وقتی جوان بودید چه آرزویی داشتید؟ به آرزوهاتون رسیدید؟
جوان؟ (به صدای بلند می خندد). هدف و آرزوی خاصی نداشتم که بخوام بهش برسم، فقط کار بود. مدرسه هم نداشتیم. پدرم مکتب خانه ای داشت ولی وقتی من به سن مکتب رسیدم، پدرم از دنیا رفته بود. سواد مکتبی هم ندارم.

– زن ها هیچ وقت مسافرت نمی رفتند؟
فقط بعضی اوقات برای دیدن اقوامشان. اگر هم خرید داشتند، لیست خرید را به مردها می دادند و مردها از بیرون خرید می کردند.

– از کجا خرید می کردید؟
در اینجا مغازه ای نبود، همه چیز را از خارج برایمان می آوردند. به لنج هایی که مسافرت می رفتند، می گفتند، آنها مواد غذایی و برنج و غیره را برایمان می آوردند.

– چرا اسم اینجا را عسلویه گذاشتند؟
نمی دونم چرا عسلویه است، از وقتی ما به دنیا آمدیم عسلویه بوده است. پیرترین شهروند عسلویه، که بیش از ۱۰۰ سال عمر داشت می گفت اینجا پر از کندوهای عسل بوده و به همین دلیل عسلویه نامیده شده؛ این شخص چند ماه پیش فوت کرده است.

– الان چه آرزویی دارید؟
هیچی. کجا می خوام برسم؟ پا ندارم. کجا می خوام برم؟
دختر آقای دریایی: قبلاَ ناراحتی قلبی داشتند، بعد از عمل به دلیل مشکلاتی که برایشان پیش آمد، پایشان را قطع کردند (چهار سال پیش).

– از دوستان دوره جوانیتان کسانی هست که هنوز باشند؟
(دستی به پایش می زند) نه بابا، همشون رفتند. خواهر و برادرام هم از دنیا رفتند.

– پدر و مادرتان هم اهل عسلویه بودند؟
همه اهل عسلویه بودیم.

– ممنون که به ما وقت دادید و ببخشید اگر اذیتتون کردیم، انشاالله همیشه زنده و تندرست باشید.
اذیتی برای من نداشتید، ممنون.